-
اشک یتیم
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1401 11:26
-
غربت
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 10:07
فریاد ازین قوم ، کسی را به کسی نیست وندر دل این دخمه چرا همنفسی نیست مردم همه دلخوش به دوصد وعده واهی افسوس درین قافله فریاد رسی نیست
-
وکیل
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 09:59
" آنکه به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد" 1 نرفته به هیچ مکتبی دکتر و مهندس شد به همت پول و سورچرانی عده ای نادان نشناخته الف را ز اشتر وکیل مجلس شد 29/06/99 "حافظ"
-
عالم و آدم
شنبه 9 مردادماه سال 1400 21:08
گفت پیری ، پور خود را در حجاب کی شوی آدم تو ای مست شباب از قضا او شد حکیم شهر خود باز آمد تا کند گفت و شنود گفت دیدی حرفهایت پوچ بود جمله کج بینی ز دید لوچ بود پیرگفتا گفته بودم که تو آدم نشوی من نگفتم که حکیم شهر وعالِم نشوی
-
یادگاری
سهشنبه 29 تیرماه سال 1400 16:38
کردی تو دلم غارت و گفتی که تو هیچ و من هیچ صد نامه نوشتیم و تو گفتی که تو هیچ و من هیچ گفتم که دلم ز تو چه یادگار خواهد داشت یک لب به لبم دادی و گفتی که تو هیچ و من هیچ 1400/4/29
-
دولت امیدو تدبیرگرانی
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1400 10:59
دولت امید گفتی که ز تدبیر کنی رزق فراوان دایم بخوریم شام و ناهار مرغ و فسنجان صد روز ازآن وعده شیرین تو بگذشت افسوس که نه این شد و نه آن * گفتیم که مرهم نه ریش آمده است خوش دولتی امروز به پیش آمده است بیچاره عوام از کجا می دانست گرگی است که در لباس میش آمده است * " خوشبختی مردمان همه ، روز دگر می بینیم وز محنت...
-
هجران یار غزل شماره 270
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1399 18:35
درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزیدهام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش میرود آب دیدهام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیدهام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزیدهام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنجهایی کشیدهام که مپرس همچو حافظ...
-
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1399 14:34
غزل شمارهٔ ۱۶۹۸ مولوی » دیوان شمس » غزلیات ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رو وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم گر بندم...
-
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1399 09:18
غزل شمارهٔ ۲۲۶ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات مردان خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند یک طایفه را بهر مکافات سرشتند یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند جمعی به در پیر...
-
حافظ » غزلیات
شنبه 4 بهمنماه سال 1399 18:15
غزل شمارهٔ ۳۷ بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که در این...
-
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
دوشنبه 29 دیماه سال 1399 22:56
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شکن...
-
در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت
دوشنبه 29 دیماه سال 1399 19:55
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست سرم بـه دنیی و عـقـبی فرو نـمیآید تـبارک الله از این فتنهها که در سر ماست در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلـم ز پرده برون شد کـجایی ای مـطرب بـنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا بـه کار جـهان هرگز...
-
وعده های توخالی
دوشنبه 22 دیماه سال 1399 23:12
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود چوپانی این گله به گرگان بسپردند این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟ رندان به چپاول سر این سفره نشستند اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود! خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود . گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ... اینها...
-
عصیان ظالمان
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 11:22
عصیان ظالمان ظالمان را بین که خودهر گونه عصیان می کنند لیک بـرهر بینوائی حکم زنـدان مـی کنند همچو موشان رخنه هـا درخـانـهٴ دین کرده اند خبث ذات خویش را چون گربه پنهان می کنند خـرمنـی را از برای خوشـه آ تش می زنند خوان وخـانه سرنگون ازبهریک خوان می کنند روز و شب دستی بـرای مـال مـردم می کشند هر زمان سجده به دونان از...
-
گذر عمر
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 11:18
گذر عمر گذشت پنجا ز ما و ما همانیم ز فردای دگر چیزی ندانیم گذشته سالیان سال بر ما نگر ما را که همچون کودکانیم ******** 93
-
الدنیا راس کل خطیئه
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1399 10:45
الدنیا راس کل خطیئه اگر ما را بود جا در ته گور تمام لذت دنیا چو نیشه نیشه زنبور بیا و توشه عقبا بیندوز چراغی را در این صحرا بیفروز که قارون را وفا ننمود دنیا که نمرود از پشه افتاد از پا اگر از نسل آذر بوده ای تو بدور از نعمت الله اکبر بوده ای تو چو ابراهیم راه خود جدا کن خدا را در ره خود رهنما کن که در فردای محشر امت...
-
در ساحل خیال
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1399 10:12
بیوفا رفتی و جایم گوشه میخانه شد کلبه پر رونقم از جور تو ویرانه شد در دلم هستی و غایب از نظر از فراقت همدم من ساغر و پیمانه شد
-
قدرنشناسی
دوشنبه 9 تیرماه سال 1399 23:51
یکی ری تب بکون تره بمیره بکفته پس تی دستانه بگیره نه اینکه سر بسایه آسمانه تره هرجا دینه فوری جیگیره
-
خواب
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1399 08:28
خواب خواب مستی ترا دیده ام ای شور و شرم عارض ماه تو شستم همه با چشم ترم عشق من هستی و دوری ز برم یاد من باش همیشه جگرم ، نیشکرم من که افتاده ابروی کمان تو شدم تو چو شاهین و منم آهوی کوه و کمرم تیر عشقی زده ای بر دل و بر بال و پرم اوفتادم که کشی دست نوازش به سرم منظومه سلمان
-
آرزوی جوانی
پنجشنبه 26 دیماه سال 1398 10:13
آرزوی جوانی تو بیوفا که میروی ز پیش من چرا کنی ریش دل پریش من تشنه به بحر عاشقی غنوده ام ره غم و راه بلا را به دلم گشوده ام تو آرزوی دل نو جوانی ام تو ای امید و شهد زندگانی ام وعده دلداری تو عشق و وفا دلم شده خون ز جفا کرده ام به تو وفاداری دیده ام ز تو جفاکاری بیوفا که میروی تو ا ز کنارم تو گلستان و منم همچو هزارم تو...
-
نکته ای چند
یکشنبه 3 آذرماه سال 1398 10:10
نکته ای چند هر که با پاکدلان، صبح و مسائی داد دلش از پرتو اسرار، صفائی دارد زهد با نیت پاک است، نه با جامه پاک ای بس آلوده، که پاکیزه ردائی دارد شمع خندید بهر بزم، از آن معنی سوخت خنده، بیچاره ندانست که جائی دارد سوی بتخانه مرو، پند برهمن مشنو بت پرستی مکن، این ملک خدائی دارد هیزم سوخته، شمع ره و منزل نشود باید افروخت...
-
شیون
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1398 23:45
شیونتمامه عالمه یکجا بگردی هیچ کجا میهن نَبونههیچ کجای دنیا مثل وطن نمی شود یه امبار ململ و تور هیچ کسی پیرهن نَبونهیک انبار تور و ململ داشته باشی پیراهن مناسبی برای کسی نخواهد شدهمه الان می مورسون شاعر گیلان زمیننالان همه مثل من شاعر گیلان شده اندتمامه شاعران با هم جمابون دِ کسی شیون نَبونهاما اگر تمام شاعران گیلک...
-
معراج عشق
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 00:15
معراج عشق روشنی را با تو و عشقت برابر می کنم عشق را در چشم زیبای تو باور می کنم موج دریای دو چشمانت فسونم میکند تا دلم را در نگاه تو شناور می کنم خویش را در ساحل چشم تو پیدا می کنم منکه هر شب با خیالت عمر را سر می کنم در طلوع دیده ات ای مطلع الانوار عشق چشم خواب آلوده ی دل را منور می کنم دیدگانت آیت مهر است ای معراج...
-
دمی با لسان الغیب حافظ
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1398 10:21
غزلیات حافظ دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر...
-
شعر زیبایی از نیما یوشیج
شنبه 23 شهریورماه سال 1398 23:07
دمی با نیما ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ! ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!! ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ...
-
شعری از مولانا
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1398 10:30
گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت گفتا که چند رانی گفتم که تا بخوانی گفتا که چند جوشی گفتم که تا قیامت دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم کز عشق یاوه کردم من ملکت و شهامت گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت گفتا گواه جرحست تردامنست چشمت گفتم به فر عدلت عدلند و...
-
حرف دل
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1398 00:27
مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد آنکه میخواست تو را، قسمت مردم گردد یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد پیش آدم خبر از میوه ممنوعه نبود حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟ مثل یک برکه بیماه فقط میخواهم آنچنان غرق تو...
-
قصه عشق
جمعه 8 شهریورماه سال 1398 00:32
قصه عشق دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت چشمم افتاد به چشم تو، ولی خیره نماند شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت هر چه در تجربه ی عشق سرم خورد به سنگ...
-
محرم اسرار
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1398 12:39
محرم اسرار امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنی نیست بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود این جسم خلیل است که آتش...
-
نفسی از عمر
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1398 00:48
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت از پیش و پس قافله ی عمر میندیش گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم دریاست چه سنجد که...