راز
در دلم رازی نهان دارم
نمیدانم بگویم یا نگویم
ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم
نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم
عاشقم اما پریشانم
نمیدانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم
نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم
کن نگاهی در نگاهم
یا بگو غرق گناهم
یا بگو در اشتباهم
عاشقی گم کرده راهم
نمیدانم که این ره را بپویم یا نپویم
وای از آن زلف و پریشان موی تو
میبرد هوش از سرم جادوی تو
خود نمیدانی که هرجا بوی تو
میکشد هر دم دلم را سوی تو
نمیدانم که این زلف ختن بو را ببویم یا نبویم
نمیدانم که رازم را بگویم یا نگویم
در دلم رازی نهان دارم
نمیدانم بگویم یا نگویم
ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم
دلبرا میخوردن از کام شما هست آرزویم