آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

چه زیبا می شد


چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری
محبت را  

به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم  

نباشد روزگاری که
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم

سوره عشق

 

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا
 عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد
سوره ای از
 عشق را با هم قرائت می کنیم