بگذر از من
ز احساس پریشانی خاطر بایست گذر کرد
از وعده و از وسوسه دل باید که حذر کرد
باید که در این دایره تسلیم قضا بود
بر داده و ناداده معبود رضا بود
دیگر چه تفاوت که ز ایام جوانی
شیرین شده یا تلخ دهان زندگانی
در حسرت آن چیز نباشی که نداری
راضی به همان باش که در دایره داری
گفتم که ز من بگذری مردانه تر از من
افسوس که دیدم تویی دیوانه تر از من
عهدم همه این است دگر روز نیایم به سراغت
وای از ظلمت تنهایی و سوسوی چراغت
من ترک تو لولی وش و فتانه نتانم
بگذر ز من و از گذر خویش برانم
از عشق میانداز شرر در دل و جانم
برانم تو چنانکه ره کوی تو ندانم
گفتم که ز من بگذری مردانه تر از من
افسوس که دیدم تویی دیوانه تر از من
منظومه سلمان94/1020