آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

آی گفتی


برف اغنیا، برف فقرا



توی این برف چه خوب است شکار، آی گفتی!


گردش اندر ده ما، اونور غار، آی گفتی!


ران آهویی و سیخی و کباب و دم و دود


اسکی و ویسکی و آجیل آچار، آی گفتی!


ویسکی و کتلت و کنیاک فراوان خوردن


یله دادن به سر و سینه یار، آی گفتی


به به ای برف، چه خوبی، چه ملوسی، ماهی


زینت محفل مایی تو، ببار، آی گفتی!


برف فقرا


توی این برف چه خوب است الو، آی گفتی!


یک بغل، نصف بغل، هیزم مو، آی گفتی


زیر یک سقف، ولو بی در و پیکر، جایی


تا در این برف نباشیم ولو، آی گفتی!


مشت مالی سر حمامی و بعدش کرسی


یک شب اندر همه عمر ولو، آی گفتی!


صد نفر برهنه و گرسنه، غارت گشته


سه نفر گرم به یغما و چپو، آی گفتی!


زحمت کار زما، راحتی از آن حشرات


کشت از ما و از آن عده درو، آی گفتی


مادری زاده مرا مثل تو، ای خفته به ناز


میرسد نوبت ما، غره مشو، آی گفتی!


وه چه غولی، چه مهیبی، چه بلایی ای برف


قاتل رنجبرانی تو، برو، آی گفتی!