نیامدی
چشمم به در سفید شد نیامدی
آتش به دل پدید شد نیامدی
در اشتیاق رخسار ماه تو
باران دیده شدید شد نیامدی
باغ سرمست خون دختران رز
وقت گل و موسم نبید شد نیامدی
نام تو با سرشک حک شد به لوح دل
لوح دلم حدید شد نیامدی
دادم به خویش مژده وصل تو بیوفا
دل خسته زین نوید شد نیامدی
بندرانزلی 24/4/95 ویرایش 30 / 11 98
جام شکسته
بر درت روزی نشستم
تا که زان روزن ببینم روی تو
چشم خود را پاک شستم
تا که خوش بینم قد دلجوی تو
راه را بر باد بستم
تا برخسارت نبینم موی تو
روز رفت و باز هستم
تا فرستم پیک دل را سوی تو
شب شد و چشمم نبستم
شادم ازآن روزن وسوسوی تو
زین فراق ار خسته هستم
کی شوم آزرده دل از خوی تو
حلقه را بر در شکستم
تاکه چون آهو گریزم کوی تو
من همان ساغر بدستم
دیده ام در جام، عکس روی تو
چون نمودی جلوه، جامم را شکستم
آه بشکستم ترا با قامت دلجوی تو
ساغر جادویی دل را شکستم
گشته ام حیران ز های و هوی تو
شیشه دل را به اشک دیده شستم
تا ببینم بار دیگر جلوه ای از روی تو
1395/4/4بندرانزلی