-
بی تو
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1395 00:48
بی تو تازه عادت کرده بودم بی تو آرامش بگیرم نغمه ای نجوا کنم در دل که آسایش بگیرم خلوتی رفته ز تنهایی خود کامی بگیرم ساغری ریزم برای خویش و آرامی بگیرم حافظی بگشوده در دستم پس از سالی بگیرم بلکه با دیوان او بهر دلم فالی بگیرم فالهایی از پیاله از لب جام و دل ساغر بگیرم عاشقی را بار دیگر با غزل از سر بگیرم در کف دستی...
-
گوله انار
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 14:07
گوله انار می یار مر قول بدا امسال بهاره انار داره کنار می انتظاره مو بعدِ سیزده ی سال اوی هیسابوم ز بس دیراووته باغون سبزه زاره " یارم قول داد که بهار امسال کنار درخت انار منتظر من است سیزده بدر که تمام شد من آنجا بودم بس که دیر کرد باغها سبزه زار شدند" * امی باغه اناردار گول بوگوته درخت پرتقالم سبزه پیرهنه...
-
جوانی
دوشنبه 24 خردادماه سال 1395 00:37
جوانی پر و بال جوانی ریخت امروز چه مانده جز دلی خونین و پر سوز دلی پر حسرت از یاد جوانی زمانی را که تو باید زمن بهتر بدانی بهار عمر ما هم زود طی شد سفیدی های سر گوید که دی شد تو خوب این نکته را باید بدانی ز ما بگذشت هوسهای جوانی از آن دوران بگوییم و بخندیم ره غصه به دلها را ببندیم http://blousky.blogsky.com بندر...
-
فریبا
دوشنبه 3 خردادماه سال 1395 22:31
فریبا دیگر چرا باید که تا آگه شوی از حال من با دیگرانت سرخوشی هرگز نگردی مال من دیگر نپرس حالی تو از من بگذشتم از تو ، بِگذر تو از من دیگر نشان از من مگیر در چاه دل افتادم ار دستم مگیر دیگر نیا پیشم برو ای بیوفا تا زنده ام دیگر نمی خواهم ترا رَستم من از آن تاروپود ریسمانت میترسم از دام و کمند گیسوانت با نرگس شهلا مکن...
-
اسیر
شنبه 1 خردادماه سال 1395 12:05
http://blousky.blogsky.com/ اسیر تو که گفتی مرا دل و جانی قدر وصل دوباره میدانی من که آمدم تو چرا نکنی نگهی ز وفا چو قناری به کنج یک قفسینکند که اسیر دست کسیدیگر مخوان از درد و الم خونین مکن دیگر دلم دل چون شیشه مرا شکسته ای جانم به جانت بسته ای ز دیدنت محزونم ز نوایت دلخونم 18/09/94 منظومه سلمان
-
آینه شکسته
شنبه 1 خردادماه سال 1395 11:59
http://blousky.blogsky.com آینه شکسته ره شادی به سینه مرا تو بسته ای دل چون آیینه مرا شکسته ای گلایه دارم از تو من تو می کنی گله ز من چونکه به تو نگا کنم همش خدا خدا کنم تو میکنی جفا به من برای تو دعا کنم دامن خود ز دست من کشیده ای مگر به جز خنده ز من چه دیده ای گلایه دارم از تو من تو می کنی گله ز من آذر 94 منظومه...
-
ساده دل
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1395 10:24
ساده دل رفته ام از یادش و رفته ز یادم همچو گیسوی سیاه او اسیر دست بادم با دل دیوانه گفتم زو جدا شو کو خریدارت نمیگردد بیا و یار ما شو دیگر ازعشقت نگو یار تو میگردد عدو دردی در دل داری ار با ما بگو یار اگر گشته خریدار رقیب التماسم از خدا باشد شکیب رفته ام جز رفتنم راهی ندارم ساده دل بودم که او کرده شکارم...
-
دفتر شعر
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1395 00:47
دفتر شعر گفتم که مرا از گذر خویش برانی داد دل دیوانه ات از من بستانی گفتم که نهی پای به روی دل پاکم انگار نیم عشق تو چون مشته خاکم آرام شود آن دل عاشق و صبورت خاموش شود شعله نخوت و غرورت زافتاده عشق خویشتن کام بگیری زآزار دلم بس کنی آرام بگیری در خواب روی بخواب شیرین یادی نکنی ز عشق دیرین عشقی که نمانده زو فقط خاطره...
-
ای دل بیا
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1395 23:52
ای دل بیا گفتی برو از شهر من نامه مده وز بهر من حال مرا خواهم ندانی دیگر مگیر از من نشانی * با نرگس جادوی خود کردی شکارم گویی که من کاری دگر با تو ندارم من میروم اما نمی آید دلم گوید نمی گردم جدا از منزلم * ای دل بیا با من بیا بیگانه شد این آشنا بگذشت چو باد این آشنایی زود آمد هنگام جدایی * با من بیا دشت جنون تا پای...
-
خیال یار
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 21:49
خیال یار ماهتابی در دل آن نیمه شب تابید و رفت وان دل زار مرا بار دگر قاپید و رفت بارها کردم نظر زان روزن باریک دل ابر گشت و سر به طاق آسمان سایید و رفت طره گیسو پریشان کرده روی شانه اش پیچک قطران که بر بالای گل بالید ورفت شور و شوقی زنده کرد او در وجود مرده ام شایدم یکبار دیگر او مرا زایید و رفت گونه هایم را که با...
-
شوخ چشمان
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 21:29
شوخ چشمان کتاب عاشقی می دیله مینی بازه بازه عجب اَ قصه پر طول و درازه خجالت از چی داری ، که نایی تو تو که شیرینِ خنده تی جهازه (کتاب عاشقی در دل من بازه بازه که قصه ای است بس طولانی از چی خجالت میکشی که نمیای پیشم تو که جهازی مثل خنده های شیرینت داری) **************** ایته چن وقته که پیدا نیی تو نانم حوری ، پریزادی...
-
ببخشم
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1395 21:34
ببخشم دل تنگت گر از آن خاطره رنجید ببخش خنده گر بر لب شیرین تو خشکید ببخش دیدن نرگس غماز تو هوش از سر آدم ببرد دیگ عشق تو اگر باز بجوشید ببخش گنه دیده و دل بود که دستم سیب نارس ز گلستان شما چید ببخش من از آن عارض ماه تو خجالت دارم چشم زیبا اگر آن لحظه ترا دید ببخش عطر گیسوی ترا هدیه گرفتم ز نسیم گل یاد تو اگر باز...
-
بیخبری
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1395 12:11
بیخبری تو چه دانی که چه آرد به سرم بیخبری قهر کردی تو زمن ، شایدهم اندر سفری روی ماه تو پس ابر دل آزار شده در سپهر دل من ماهی و قرص قمری پلک بر هم نزنم شب همه شب تا نشان تو بپرسم ز نسیم سحری دوست دارم که بیایم به سراپرده تو یا بدنبال تو گر گردش و کوه و کمری گفته ای آه که پروا کن از این گستاخی چه کنم عشق تو کردست چنین...
-
چه معنا دارد؟
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1395 12:07
چه معنا دارد؟ عشقی که نهان است چه معنا دارد؟ انگشت نمای مردمان است چه معنا دارد؟ از چشم و دل ِمستِ می عشق،شرر می بارد چون ساکت و خاموش زبان است چه معنا دارد؟ شیرین که اسیر دام خسرو گردد فرهاد اگر ورد زبان است چه معنا دارد؟ دنیا که برای کامرانی دل است وقتی که بکام دیگران است چه معنا دارد؟ باغ دل ما گرچه گلستان خوشی است...
-
یکشمبه بازار رودسر ( دهه 50)
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 23:35
تقدیم به تمام دوستانی که خاطره های بسیاری از این بازار دارند یکشمبه بازار رودسر ( دهه 50) رودسره یکشمبه بازار اوروزان چه خوب بو شلوغ پولوق همه جا بوکوب بوکوب بو شهره وسط منبه آبه دور و ور بساط گوتن دست فروشان سر به سر لباس فروش ،چکچی فروش لوازم خونه داشت پیره زنکه یگ عالمه دگ دانه داشت سنگ پا و روشور و سبزی دانه یادش...
-
نگاه
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 23:29
نگاه نگهم سوی تو و چشم تو سوی دگری است این چه رازیست که در چشم تو زیبای پریست دوست دارم که شوم معتکف چشمانت گر ره خانه نبندی به سیه مژگانت گردنم را به سر زلف تو زنجیر کنم ز جفایت همه شب ناله شبگیر کنم عاشق و رند و گدا بودم و تو مسند شاهم دادی در حریم حرم خویش نشاندی و پناهم دادی بنشین در برم و چشم به چشمانم دوز این دل...
-
عزیز و نگار
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 23:24
عزیزطالقانی گفته بودی عشق ما همچون عزیز است و نگار چون عزیز طالقانی آمدم دنبال یار آمدی پیشم ولی دیگر نگارم نیستی از خمار نرگس مست تو فهمیدم شکارم نیستی بوی آغوش تو چون نسرین نبود طعم لبهای شکرخای تو هم شیرین نبود در پس کوه غرورت مانده ای از راه دور غمزه و ناز عزیزت را شکستی با غرور ای نگارم بس کن از شکوه برم شاکی نیا...
-
بگذر از من
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 21:40
بگذر از من ز احساس پریشانی خاطر بایست گذر کرد از وعده و از وسوسه دل باید که حذر کرد باید که در این دایره تسلیم قضا بود بر داده و ناداده معبود رضا بود دیگر چه تفاوت که ز ایام جوانی شیرین شده یا تلخ دهان زندگانی در حسرت آن چیز نباشی که نداری راضی به همان باش که در دایره داری گفتم که ز من بگذری مردانه تر از من افسوس که...
-
گیسوی پریشان
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 14:36
گیسوی پریشان مره باور نایه اَ زندگانی ) باورم نمی آید در این زندگانی) چه زود بوگذشت دوران جوانی ( چه زودگذشت دوران جوانی) امان از گردش دور و زمانه ( امان از گردش این دور و زمانه) فینی برفه می سر دانه به دانه (دانه های برف"موهای سفید" روی سرم را ببین) چی وابوس او نشاط و شور ومستی (اون نشاط و شور و مستی کجا...
-
گنجور حافظ (غزل 373)
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 11:03
گنجور حافظ (غزل 373) خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم سوی رندان قلندر به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجاده طامات بریم تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم علم عشق تو...
-
شعر زیبایی از سعدی
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 10:49
بخت آیینه بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار نیرزم که بر او میگذری من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم تو چنان فتنه خویشی که ز ما بیخبری به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری دیدهای را که به دیدار تو دل...
-
چه زیبا می شد
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 10:47
چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست اگر قدری محبت را به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم نباشد روزگاری که نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا میشد این دنیا نیاید اشک محرومی زمین و آسمان لرزد ز آه و درد مظلومی چه...
-
سوره عشق
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 10:38
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم ! غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم ! کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم ! عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم ! ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟ کاش...
-
اسرار می پرستی
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 15:41
اسرار می پرستی با خوشدلان مگوئید اسرار می پرستی کانان خبر ندارند از گریه های مستی ساقی ز بار هستی بر لب رسید جانها جامی بیار و بستان ما را ز دست هستی شیخم به طعنه گفتا دین تو چیست؟ گفتم گر کافرم نخوانی مستی و می پرستی خاکم که در بلندی بازیچه نسیمم یاران رها کنیدم در تنگنای پستی شرمم نمی دهد ره بر آستان وصلت کز کوته...
-
در دیر میزدم من
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 15:24
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی به کدام مذهب است این؟ به...
-
بی قرار توام
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 12:51
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب...
-
من همچنان همانم ودنیا عوض شدست
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 12:50
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست یوسف عوض شده ست ، زلیخا عوض شده ست سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سال هاست که فتوا عوض شده ست خوکن به قایقت که به ساحل نمی رسیم خو کن که جای ساحل ودریا عوض شده ست آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید اکنون به خانه آمده اما عوض شده ست حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق من همچنان همانم...
-
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 12:42
دین راهگشا بود و تو گمگشته دینی تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی آهو نگران است بزن تیر خطا را صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟ این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود هر جا بروی باز گرفتار زمینی مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید هر وقت شدی آینه، کافی است ببینی ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است ای عشق کجایی که ببینند چنینی هم...
-
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 12:40
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی...
-
تو چشم شوخ را دیدن میاموز
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 22:12
تو چشم شوخ را دیدن میاموز فلک را راست گردیدن میاموز تو بگشا چشم تا مهتاب بینی تو مه را نور بخشیدن میاموز تو عقل خویش را از می نگهدار تو می را عقل دزدیدن میاموز دل مظلوم را ایمن کن از ترس دل او را تو لرزیدن میاموز تو ظالم را مده رخصت به تاویل ستیزش را ستیزیدن میاموز تو گل می ریز بر فرق عروسان ز گل چینان تو گل چیدن...