آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

گیسوی پریشان


گیسوی پریشان


 مره     باور      نایه   اَ    زندگانی 

 )باورم نمی آید در این زندگانی)


چه  زود  بوگذشت   دوران   جوانی

(  چه زودگذشت  دوران جوانی)


امان   از   گردش   دور  و   زمانه 

( امان از گردش این دور و زمانه)


فینی  برفه  می  سر  دانه  به  دانه 

(دانه های برف"موهای سفید" روی سرم را ببین)


چی وابوس او نشاط و شور ومستی 

(اون نشاط و شور و مستی  کجا رفت)


او تلخی ،  شیرینی ،  بالا  و  پستی    

(تلخی ها و شیرینی ها و پستی و بلندیها)


به      دور      باصفای    نوجوانی 

   (در آن دوران باصفای نوجوانی)


که نه   در   فکر   سودی   و زیانی 

   ( که در فکر سود و زیان هیچ چیز نیستی)


ایته مویه پریشانه دینی زود عاشقاَبی  

(به محض دیدن موهای پریشان دختری عاشق میشوی)


ایته چشمه غزلخوانه، تو ازخود بیخوداَبی 

(یا دیدن چشمان غزلخوان دختری ترا ازخود بیخود میکند)


چه   زیبا   بو   او   عهدِ    سادگی یان  

 ( سادگی های آن دوران چقدر زیبا بود)


یه    دنیا     عاشقی   ،   دلدادگی یان  

   (با یک دنیا عاشقی و دلدادگی)


الان  اَ  روزگار از کرده  ناکرده  پشیمان  

( حالا در این روزگار پشیمان از کارهای کرده و ناکرده)


امان از او غزلخوان چشم وگیسوی پریشان

 (مانده  درحسرت  چشمهای غزلخوان و گیسوان پریشان)

سلمان   20/04/1394 

http://blousky.blogsky.com

نظرات 2 + ارسال نظر
بهرام سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:11

تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

بهرام جان بازنشستگی تان مبارکه الهی عمری با عزت و سلامتی در کنار خانواده داشته باشی

سامان شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:17

"دیگه عاشق شدن فایده نداره"
دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده نداره، نداره
دیگه دنبال آهو دویدن، فایده نداره، نداره
چرا این در و اون در می زنی ای دل غافل؟
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره
(ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر می شی و خبر نداری)2
وقتی ای دل، به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل، به چشمون غزلخون می رسی خودتو نگه دار

دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده نداره، نداره
دیگه دنبال آهو دویدن، فایده نداره، نداره
چرا این در و اون در می زنی ای دل غافل؟
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره
(ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر می شی و خبر نداری)2
وقتی ای دل، به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل، به چشمون غزلخون می رسی خودتو نگه دار دانلود کنید
شعر:؛خواننده: کورس سرهنگ زاده ؛آهنگ:حبیب الله بدیعی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد