نگاه
نگهم سوی تو و چشم تو سوی دگری است
این چه رازیست که در چشم تو زیبای پریست
دوست دارم که شوم معتکف چشمانت
گر ره خانه نبندی به سیه مژگانت
گردنم را به سر زلف تو زنجیر کنم
ز جفایت همه شب ناله شبگیر کنم
عاشق و رند و گدا بودم و تو مسند شاهم دادی
در حریم حرم خویش نشاندی و پناهم دادی
بنشین در برم و چشم به چشمانم دوز
این دل سوخته ام را تو مسوزان و مسوز
ز من این پند نگهدار چو گنج
دل عشاق سر کوی مرنجان و مرنج
بندر انزلی94/10/06 ساعت 18.30
منظومه سلمان