ای دل بیا
گفتی برو از شهر من
نامه مده وز بهر من
حال مرا خواهم ندانی
دیگر مگیر از من نشانی
*
با نرگس جادوی خود کردی شکارم
گویی که من کاری دگر با تو ندارم
من میروم اما نمی آید دلم
گوید نمی گردم جدا از منزلم
*
ای دل بیا با من بیا
بیگانه شد این آشنا
بگذشت چو باد این آشنایی
زود آمد هنگام جدایی
*
با من بیا دشت جنون
تا پای کوه بیستون
بینی تو در این کوه و صحرا
خونین جگر بشکسته دلها
ای طفل دل بس کن بهانه
فریاد از این جور زمانه
*
ای دل بیا با من بیا
بیگانه شد این آشنا
بگذشت چو باد این آشنایی
زود آمد هنگام جدایی
زود آمد هنگام جدایی
*
با من بیا دشت جنون
تا پای کوه بیستون
بینی تو در این کوه و صحرا
خونین جگر بشکسته دلها
ای طفل دل بس کن بهانه
فریاد از این جور زمانه
94/09/21ساعت 6 صبح
منظومه سلمان
**************