آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

گنجور حافظ (غزل 373)

گنجور حافظ (غزل 373)


خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم


شطح و طامات به بازار خرافات بریم


سوی رندان قلندر به ره آورد سفر


دلق بسطامی و سجاده طامات بریم


تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند


چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم


با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم


همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم


کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم


علم عشق تو بر بام سماوات بریم


خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا


همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم


ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد


از گلستانش به زندان مکافات بریم


شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش


گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم


قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند


بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم


فتنه می‌بارداز این سقف مقرنس برخیز


تا به میخانه پناه از همه آفات بریم


در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی


ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم


حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز


حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد