نجوا
غرق نگاهت گشته ام ای جان جانِ جانِ من
افتاده ام در دام تو ای عشق بی سامان من
آشفته گیسو کردی و کردم حذر از چشم تو
دل را ز عشقت کرده ام زندان تن
برق نگاه آتشینت سوخته ایمان من
گشتم به عشقت مبتلا ای درد و ای درمان من
رحمی کن ای جان من و جانان من
بشکن تو این قفل دل و زندان من
جان و دلم با بیوفایی می کُشی
هر دم که نجوا میکنی سلمان من سلمان من
21/08/94