دل شده
دل که محرابش شده خمخانه ابروی تو
بیقرارم بیقرارم بیقرار روی تو
من که می دانم دلت درد آشناست
پس مکش ابرو مگو کارم خطاست
در دل من از سکوت تو هیاهویی بپاست
خاطرم آشوبها زین ماجراست
وعده دادی همه جا همدم و همراه منی
این چه رازیست که با دل شده سودا نکنی
بر ضریح قلب تو گشتم دخیل
" دست ما کوتاه و خرما بر نخیل "
منظومه سلمان 17/10/94