چون بیایی
رفته ای از پیشم و من بیقرارم
کی به پایان میرسد این انتظارم
در فراقت همچو پائیز و غمینم
چون بیایی شادم و با تو بهارم
بیوفایی میکنی با من چرا ای بیوفا
ای که میگفتی ترا من غمگسارم
شورشی کردی بپا در خانهء دل
گشته ای در زندگی شور و شرارم
دایم آزارم کنند رندان کویت
من که غیر از تو به کس کاری ندارم
گفتی عیبم را که جان قربان یارم میکنم