عبرت روباه از طمع گرگ
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار*****رفته بودند از طلب در کوهسار
کان سه با هم اندر آن صحرای ژرف****صیدها گیرند بسیار و شگرف
تا به پشت همدگر از صیدها*****سخت بر بندند بار و قیدها
گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود*****لیک کرد اکرام و همراهی نمود
این چنین شه را ز لشکر زحمت است*****لیک همره شد جماعت رحمت است
چون که رفتند آن جماعت سوی کوه*****در رکاب شیر ِ با فرّ و شکوه
گاو کوهی و بز و خرگوش زفت****یافتند و کار ایشان پیش رفت
هر که باشد در پی شیر حراب*****کم نیاید روز و شب او را کباب
چون ز کُه در بیشه آوردندشان*****کشته و مجروح و اندر خون کشان
گرگ و روبه را طمع بود اندر آن*****که رود قسمت به عدل خسروان
عکس طمع هر دوشان بر شیر زد*****شیر دانست آن طمعها را سند
هر که باشد شیر اسرار و امیر*****او بداند هر چه اندیشد ضمیر
هین نگه دار ای دل اندیشه خو*****دل ز اندیشۀ بدی در پیش او
داند و خر را همی راند خمُوش*****در رخت خندد برای روی پوش
شیر چون دانست آن وسواسشان*****وانگفت و داشت آن دم پاسشان
لیک با خود گفت بنمایم سزا*****مر شما را ای خسیسان گدا
مر شما را بس نیامد رای من*****ظنتان این است در اعطای من
ای وجود رایتان از رای من*****از عطاهای جهان آرای من
نقش با نقاش چه اسگالد دگر؟*****چون سگالش اوش بخشید و نظر
این چنین ظن خسیسانه به من*****ار شما را بود، ننگان زمن
وارهانم چرخ را از ننگتان*****تا بماند در جهان این داستان
شیر با این فکر می زد خنده فاش*****بر تبسمهای شیر ایمن مباش
مال دنیا شد تبسمهای حق*****کرد ما را مست و مغرور و خلق
گفت شیر ای گرگ این را بخش کن*****معدلت را نو کن ای گرگ کهن
نایب من باش در قسمت گری*****تا پدید آید که تو چه گوهری
گفت: ای شه گاو وحشی بخش توست*****آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست
بز مرا که بز میانه ست و وسط*****روبها خرگوش بستان بی غلط
شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو؟******چون که من باشم، تو گویی ما و تو؟
گرگ خود چه، سگ بود کو خویش دید*****پیش چون من شیر بی مثل و ندید
گفت پیش آ، کس خری چون تو ندید*****پیشش آمد پنجه زد او را درید
چون ندیدش مغز و تدبیر رشید*****در سیاست پوستش از سر کشید
گفت چون دید منت از خود نبرد*****این چنین جان را بباید زار مرد
چون نبودی فانی اندر پیش من*****فضل آمد مر ترا گردن زدن
* گر چه غالب دارم اندر بذل فضل*****گاه گاهی هم کنم از عدل فضل
هر که بر در او من و ما می زند*****ردّ باب است او و بر لا می تند
گرگ را بر کند سر آن سر فراز*****تا نماند دو سری و امتیاز
بعد از آن رو شیر با روباه کرد*****گفت این را بخش کن از بهر خورد
سجده کرد و گفت کاین گاو سمین*****چاشت خوردت باشد ای شاه مهین
و ین بز از بهر میان روز را*****یخنیی باشد شه پیروز را
و آن دگر خرگوش بهر شام هم*****شب چره، ای شاه با لطف و کرم
گفت ای روبه تو عدل افروختی*****این چنین قسمت ز که آموختی
از کجا آموختی این ای بزرگ*****گفت ای شاه جهان، از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتی گرو*****هر سه را برگیر و بستان و برو
روبها چون جملگی ما را شدی*****چونت آزاریم چون تو ما شدی
ما ترا و جمله اشکاران ترا*****پای بر گردون هفتم نه بر آ
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی*****پس تو روبه نیستی شیر منی
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از*****مرگ یاران در بلای محترز
روبه آن دم بر زبان صد شکر راند*****که مرا شیر از پس آن گرگ خواند
گر مرا اول بفرمودی که تو*****بخش کن این را، که بردی جان از او؟
تا که ما از حال آن گرگان پیش*****همچو روبه پاس خود داریم بیش
امت مرحومه زین رو خواندمان*****آن رسول حق و صادق در بیان
استخوان و پشم آن گرگان عیان*****بنگرید و پند گیرید ای مهان
عاقل از سر بنهد این هستی و باد*****چون شنید انجام فرعونان و عاد
ور نه بنهد، دیگران از حال او*****عبرتی گیرند از اضلال او