آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

مولانا مثنوی معنوی دفتر اول ابیات 3013

 

عبرت روباه از طمع گرگ 


شیر و گرگ و روبهی بهر شکار*****رفته بودند از طلب در کوهسار

کان سه با هم اندر آن صحرای ژرف****صیدها گیرند بسیار و شگرف

تا به پشت همدگر از صیدها*****سخت بر بندند بار و قیدها

گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود*****لیک کرد اکرام و همراهی نمود

این چنین شه را ز لشکر زحمت است*****لیک همره شد جماعت رحمت است

چون که رفتند آن جماعت سوی کوه*****در رکاب شیر ِ با فرّ و شکوه

گاو کوهی و بز و خرگوش زفت****یافتند و کار ایشان پیش رفت

هر که باشد در پی شیر حراب*****کم نیاید روز و شب او را کباب

چون ز کُه در بیشه آوردندشان*****کشته و مجروح و اندر خون کشان

گرگ و روبه را طمع بود اندر آن*****که رود قسمت به عدل خسروان

عکس طمع هر دوشان بر شیر زد*****شیر دانست آن طمعها را سند

هر که باشد شیر اسرار و امیر*****او بداند هر چه اندیشد ضمیر

هین نگه دار ای دل اندیشه خو*****دل ز اندیشۀ بدی در پیش او

داند و خر را همی راند خمُوش*****در رخت خندد برای روی پوش

شیر چون دانست آن وسواسشان*****وانگفت و داشت آن دم پاسشان

لیک با خود گفت بنمایم سزا*****مر شما را ای خسیسان گدا

مر شما را بس نیامد رای من*****ظنتان این است در اعطای من

ای وجود رایتان از رای من*****از عطاهای جهان آرای من

نقش با نقاش چه اسگالد دگر؟*****چون سگالش اوش بخشید و نظر

این چنین ظن خسیسانه به من*****ار شما را بود، ننگان زمن

وارهانم چرخ را از ننگتان*****تا بماند در جهان این داستان

شیر با این فکر می زد خنده فاش*****بر تبسمهای شیر ایمن مباش

مال دنیا شد تبسمهای حق*****کرد ما را مست و مغرور و خلق

گفت شیر ای گرگ این را بخش کن*****معدلت را نو کن ای گرگ کهن

نایب من باش در قسمت گری*****تا پدید آید که تو چه گوهری

گفت: ای شه گاو وحشی بخش توست*****آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست

بز مرا که بز میانه ست و وسط*****روبها خرگوش بستان بی غلط

شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو؟******چون که من باشم، تو گویی ما و تو؟

گرگ خود چه، سگ بود کو خویش دید*****پیش چون من شیر بی مثل و ندید

گفت پیش آ، کس خری چون تو ندید*****پیشش آمد پنجه زد او را درید

چون ندیدش مغز و تدبیر رشید*****در سیاست پوستش از سر کشید

گفت چون دید منت از خود نبرد*****این چنین جان را بباید زار مرد

چون نبودی فانی اندر پیش من*****فضل آمد مر ترا گردن زدن

* گر چه غالب دارم اندر بذل فضل*****گاه گاهی هم کنم از عدل فضل

هر که بر در او من و ما می زند*****ردّ باب است او و بر لا می تند

گرگ را بر کند سر آن سر فراز*****تا نماند دو سری  و امتیاز

بعد از آن رو شیر با روباه کرد*****گفت این را بخش کن از بهر خورد

سجده کرد و گفت کاین گاو سمین*****چاشت خوردت باشد ای شاه مهین

و ین بز از بهر میان روز را*****یخنیی باشد شه پیروز را

و آن دگر خرگوش بهر شام هم*****شب چره، ای شاه با لطف و کرم

گفت ای روبه تو عدل افروختی*****این چنین قسمت ز که آموختی

از کجا آموختی این ای بزرگ*****گفت ای شاه جهان، از حال گرگ

گفت چون در عشق ما گشتی گرو*****هر سه را برگیر و بستان و برو

روبها چون جملگی ما را شدی*****چونت آزاریم چون تو ما شدی

ما ترا و جمله اشکاران ترا*****پای بر گردون هفتم نه بر آ

چون گرفتی عبرت از گرگ دنی*****پس تو روبه نیستی شیر منی

عاقل آن باشد که عبرت گیرد از*****مرگ یاران در بلای محترز

روبه آن دم بر زبان صد شکر راند*****که مرا شیر از پس آن گرگ خواند

گر مرا اول بفرمودی که تو*****بخش کن این را، که بردی جان از او؟

تا که ما از حال آن گرگان پیش*****همچو روبه پاس خود داریم بیش

امت مرحومه زین رو خواندمان*****آن رسول حق و صادق در بیان

استخوان و پشم آن گرگان عیان*****بنگرید و پند گیرید ای مهان

عاقل از سر بنهد این هستی و باد*****چون شنید انجام فرعونان و عاد

ور نه بنهد، دیگران از حال او*****عبرتی گیرند از اضلال او

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد