آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره
آسمان آبی

آسمان آبی

شعر وادب و خاطره

با عطار و شهریار

 

عاشقی و بی نوایی کار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
تا بود عشقت میان جان ما
جان ما در پیش ما ایثار ماست
جان ما زان است جان کو جان ماست
جان ما بی فخر عشقش عار ماست
عشق او آسان همی پنداشتم
سد ما در راه ما پندار ماست
کار ما چون شد ز دست ما کنون
هرچه درد و دردی است آن کار ماست
بوده عمری در میان اهل دین
وین زمان تسبیح ما زنار ماست
چون به مسجد یک زمان حاضر نه‌ایم
نیست این مسجد که این خمار ماست
کیست چون عطار در خمار عشق
کین زمان در درد دردی خوار ماست
عطار

*******************

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من

هر کس به خیالی ست هم‌آغوش و کسی نیست 
ای گل به خیال تو هم‌آغوشتر از من

مِی نوشد از آن لعل شفق‌گون همه آفاق
اما که ؟؟؟ درین میکده غم‌ نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش 
اما شب من هم نه سیه‌پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار .... کجا گوشتر از من ؟

می خوابم و چشم از حسد ِ مدّعیم باز 
گو خرتر از این حاسد و خر گوشتر از من

بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای تُرک
خونم بفشان ...کیست سیاووشتر از من؟

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی ست 
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی ست بِه از اشک من ای گل 
دیگی نه در ین بادیه پر جوشتر از من 

شهریار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد