آن یِکی آمَد دَرِ
یاری بِزَد
گُفت یارش: "کیستی اِی مُعتَمَد؟"
گفت:
"((مــَـن))" گفتش: "بُرو هنگام نیست
بَر چنین خوانی مَقامِ خام نیست "
خام را جُز آتَشِ هِجر
و فِراق
کی پَزد؟ کی وارَهانَد از نِفاق؟
رَفت آن مِسکین و سالی
در سَفَر
در فِراقِ دوست، سوزید از شَرَر
پُخته گَشت آن سوخته،
پَس بازگَشت
باز گِردِ خانه یِ هَمباز گَشت
حَلقه زَد بر دَر به
صد تَرس و اَدَب
تا بِنَجهَد بیاَدَب لَفظی زِ لَب
بانگ زَد یارَش که
:"بَر در کیست آن؟"
گفت: "((بَر دَر هَم تویی، اِی دِلسِتان))"
گفت: "اکنون چون
مَنی، اِی من دَر آ
نیست گُنجایی، دو مَن را دَر سَرا"
مولانا