ز تو بگذشتم و بـگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمــان و دگــران، وای به حال دگــــــران
...
می روم تا که به صاحب نظری باز رسم
محرم ما نبود، دیده ی کوته نظران !!
دلِ چون آینه ی «اهل صفا» می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاری ست ز سر حلقه ی شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا «تو ببخشای به خونین جگران»
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران !!!!
«شهریارا» غم آوارگی و در به دری
شورها در دلم انگیخته، چون نوسفران
" شهریار