رخت از بوسه ای بی گاه می سوخت
نه تنها بوسه از یک آه می سوخت
چه کرده آفتاب گرم وقتی
رخت درزیرنورماه می سوخت
****
پریده رنگ چسبیده زبانت
عطش افتاده با تاول به جانت
مخند اینگونه ای شیرینم ، به بابا
که خون میریزد از چاک لبانت
****
برایم مرثیه می خواندی ای تیر
بدستم کودکم خواباندی ای تیر
تمام تارهای صوتی اش را
به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر
****
زچشمت رفت کم کم سو بمیرم
چکد خون از سر گیسو بمیرم
خدا رحمی کند مادر نبیند
سرت یکسو تنت یک سو بمیرم
****
زداغت تیر هم گریان شد ای ماه
نفس در سینه ات سوزان شدای ماه
خداراشکردستم زیر سربود
سرت ازپوست آویزان شد ای ماه
****
گلو بوسیدم و دیدم ندارد
چنان زخمی زده مرحم ندارد
بمیری حرمله با چشم دیدم
که تیر تو ز نیزه کم ندارد
****
چه تیری دوخت حلقت را به بازو
چه تیری بند زدسر را به یک مو
قبا را می کشم شاید نبینند
نوکش بیرون زده از کنج ابرو